همون یه نفر

ساخت وبلاگ

یه روزی ،یه وقتی،  یه جایی، چشاتو که باز میکنی میفهمی که دیگه هیچی نداری، جز یه ماهیچه زبون نفهم که فقط با حضور یه نفر آروم میگیره.... خب البته فرق میکنه این آروم گرفتنِ.... یه وقتایی انقده تند تند میتپه که انگاری جا براش تنگ شده و میخواد از سینت بزنه بیرون یا یه وقتایی هم باوجود اون آرومِ آروم میشه..... میدونی چی میخوام بگم؟.. میخوام بگم که هر جفت این حالتا باعث آ رامشته حالا یه خرده هم هیجان قاطیشه...وقتی اینجوری شدی بدون دیگه اون قلب لامصب واسه تو نیست... تو دیگه حتی خودت هم برای خودت نیستی.... تو متعلق به اونی... همونی که.. همونی که معلوم نیست بدونه توهستی؟ نیستی؟ اصلا وجود داری؟ _ یا میدونی چیه؟ + نه این معادله انقدر پیچیده است که دیگه هیچی نمیدونم  _ خب بذار برات جاش بندازم : تو اونو نداری ولی مال اونی... بدون اون دیگه احساس بودن نداری.. اصلا بگذار یه چیز بگم خیال خودتو خودمو راحت کنم... یکی که میاد ولی خب دووم نمیاره و میره خیلی بهتر از اونیه که هست ولی تو براش نیستی.... اونی که با نامردی رفت ،حداقل تو رو دیده.... تو به چشمش اومدی ...اقلاً هیچی هم که نباشه تکلیفت یه جورایی معلومه ... ولی امان از روزی که هست ولی تو براش هیچی... هیچ ...!!!!

                                            

            " F.SH"      دوستتون داریم.... نظر بدین ...مرسی گولوم

تلخ...
ما را در سایت تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5kolbeyerangie بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 11:41